دست ها چنگک چفت افتاده بر ابزار
بازوان مفتولی تابیده
و بدن ها ز عرق مفرغ شبنم خورده
هفتمین مرتبه خانه رویارو را
در دل پنجره ام می سازند
از سر صبح بلند است صداهای کلنگ
و سقوط آهن بر آهن
و فرود آمدن آجرها
و کمی دیرتر آواز کسی از سر بام
این سحر خیز تران از دم صبح
با چنین شور و خروش
می برند از سر من خواب ولی
کم کمک کاخ بلندی را می پردازند